به نام اونیکه بنده هاشو خیلی دوست داره
از آغاز تا پایان
گاهی اوقات اونقدر به آخروعاقبت اعمالمو این جور چیزا فکر می کنم ! که آیا با کارهایی که من می کنم و دل امام زمانمو میشکنمو گاهی اوقات اصلا به یادش نمی افتمو اصلا نمی دونم کجاستو چرا نمیاد ؟ امیدی به من هست ؟نمی دونم چرا همش به این جمله،امیدی به من هست ؟ فکر میکنم شاید دلیلش اینه که یه بار تو تلویزیون یه بنده خدایی شعری گفت: معنیش اینه که روزی که تو به دنیا اومدی همه خندان بودند و تو گریان، کاری کن که وقتی تو از دنیا رفتی همه گریان باشند و تو خندان!...
دیشب وقتی داشتم از خیابان رد میشدم اصلا حواسم به ماشین و خیابان نبود یه لحظه صدای ماشینی اونقدر ترساندم که به فکر مرگ و جمله های بالا افتادم! به خودم میگفتم اگه الان مرده بودم با چه رویی، با این اعمالم پیش خدایم حاضر میشدم و جواب پیامبرم را چی بدهم ؟!
در همین حال به یاد آیه ای از قران افتادم که میگه «از رحمت خدا ناامید نشید» ! گویا یه لحظه امیدی مضاعف گرفته و با یه دیدی دیگر به دنیا نگاه کردم ،که همه اینها وسیله ایست برا اینکه پیوسته به یاد خدا باشیم !
پس ای پروردگار عالم از تو طلب مغفرت را برای تمام بندگانت دارم ! آمین.