به نام او
تو چند تا پست قبلی خواهرم یک کامنت گذاشته بود که دیدم واقعا حیفه اگه به عنوان پست قرارش ندم . راستی شعر هم از پدر شعر نو هستش :
می تراود مهتاب
می درخشد شبتاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند.
نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می شکند .
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کِشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا ! به برم می شکند .
دستها می سایم
تا دری بگشایم
بر عبت می پایم
که به در کس آید
در و دیوار بهم ریخته شان
بر سرم می شکند .
می تراود مهتاب
می درخشد شبتاب
مانده پای آبله از راه داز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش دست او بر در ،می گوید با خود :
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند
سلام دوست خوبم
شعرهای قشنگی گذاشتی اینجا
طرف من هم بیا
آنکه با زندگی می سازد زندگی را می بازد
با زندگیت نساز زندگیت را بساز
سرمایه گذاری در کمپانی راه آسمان