-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 شهریورماه سال 1388 23:12
سنگ شکاف می خورد در هوس لقای تو جان پر و بال می زند در طرب هوای تو عشق در امد از درم دست نهاد بر سرم دید مرا که بی توام گفت مرا که وای تو
-
غروب جمعه = امید و انتظار
شنبه 31 مردادماه سال 1388 18:06
بانو همواره چشم به آسمان داشت و به دهان پدر. زیرا از زبان پدر راههای آسمان گشوده میگشت. بانو فرمود: فرزندانم حسن، حسین بر بلندای بام روید و هنگامی که نیمی از خورشید به سمت مغرب نزدیک میشود مرا آگاه کنید تا دعا کنم. مادر! چرا در این زمان میخواهید دعا کنید؟ بانوی جهانیان فرمود: شنیدم رسول خدا(صلی الله علیه و آله)...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 مردادماه سال 1388 10:40
............ به حال چشم تَرم بیقرار میخندم به حال این دل پر از شرار میخندم نیامدی تو و بدجور حا ل من خوش نیست عجیب نیست که بیاختیار میخندم ز سوز آتش این انتظار میپوسم به حال و روز خودم زار زار میخندم............
-
کویر غیبت
یکشنبه 25 مردادماه سال 1388 15:25
........... پس چه خواهد کرد پروانه در غیبت شمع و چه سازد آن پر سوخته در فراق شعله عشق ، و چگونه صحبتِ گل را به فراموشى سپارد و بلبل چگونه شور سر دهد و آن گمشده تاریک سراى غیبت ؛ راه از که جوید و در کدامین منزل آرام گیرد . آنانکه در محضر نور نشسته اند حال و هواى تاریکى را مى دانند و آنها که لذّت حضور را چشیده اند طعم...
-
گل صد برگ
جمعه 23 مردادماه سال 1388 10:31
ای عبید این گل صد برگ بر اطراف چمن هیچ دانی که سحرگاه چرا می خندد با وجود گره غنچه و تنگی دل او حکمتی هست نه از باد هوا می خندد چون ثبات فلک و کار جهان می بیند به بقای خود و بر غفلت ما می خندد عبید زاکانی
-
برگهای سوخته
پنجشنبه 22 مردادماه سال 1388 16:10
یه فرق اساسی که مغز آدمیزاد با کامپیوتر داره اینه که وقتی از یه سری اطلاعات های کامپیوتر استفاده نمیشه اطلاعات جدید جایگزین میشه اما مغزم انسان ........... کاش مغز ما آدم ها تو اموری که بد و نفرت انگیز هستن مثل کامپیوتر عمل می کرد و .............. اما حیف که برعکس خاطرات بد بهتر تو ذهن آدم می مونه ای کاش فقط چیزای خوب...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 مردادماه سال 1388 23:06
سنگ شکاف می کند در هوس لقای تو جان پر و بال می زند در طرب هوای تو عشق درآمد از درم دست نهاد بر سرم دید مرا که بی توام گفت مرا که وای تو
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 مردادماه سال 1388 12:20
آدمی طرفه معجونی است وز فرشته سرشته وز حیوان گر کند میل این شود به از این ور کند میل آن شود پس از آن
-
حکایت فاصلهها
جمعه 2 مردادماه سال 1388 18:29
درباره ی سید مرتضی آوینی گمان میکردم که فاصلهای نیست یا فاصلهی کمی است میان من و تو. احساس میکردم که دوقلوی همزادیم که با چند قدمی پس و پیش راه میرویم. افق نگاهمان یکی است و توش و توان رفتنمان هم کم و بیش یکی. وقتی در خلوتهای انسمان، تو را به الحاح پیش میراندم و نماز را به امامت تو میخواندم و به نیاز تو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 تیرماه سال 1388 00:05
دیوانه شود مَحرم در ماه مُحرم در ماه صفر هم ده ماه دگر هم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 تیرماه سال 1388 10:33
همچو بوی گل که در آغوش گل از گل جداست هم برون از عالمی هم در کنار عالمی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 تیرماه سال 1388 09:27
همه صفر اند و بعضی ها یک ! این یک است که به صفر ارزش می دهد . ( دکتر شریعتی )
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 تیرماه سال 1388 12:48
چون حلقه کعبه ست سزاوار پرستش چشمی که نگاه هوس آلود ندارد
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 تیرماه سال 1388 07:33
دیریست که ما منتظر روى تو هستیم ما بند نجابت به تن اسم تو بستیم دیریست که دلداده ما خانه نشین است جاى قدمش بوسه به صد چاک زمین است پلک دلم امشب به نبودت پر درد است این فصل کبود از غم هجران تو سرد است اى ساقى دلهاى جهان مست نگاهت این ماه فرومانده زچشمان سیاهت دیریست که ما منتظر و خانه بدوشیم وقتى که قمر نیست همه تار و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 تیرماه سال 1388 22:43
صف بیارایید رندان! رهبر دل آمده جان برای دیدنش، منزل به منزل آمده بلبل از شوق لقایش، پر زنان بر شاخ گل گل ز هجر روی ماهش، پای در گل آمده طور سینا را بگو: ایام «صعق» آخر رسید موسی حق در پی فرعون باطل آمده بانگ زن بر جمع خفاشان پست کور دل از ورای کوهساران، شمس کامل آمده بازگو اهریمنان را فصل عشرت بار بست زندگی بر...
-
عمری است که از حظور او جاماندیم
شنبه 13 تیرماه سال 1388 20:31
آیا مجالی برای سر در جیب تفکر فرو بردن مانده است؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 تیرماه سال 1388 12:30
به حال چشم تَرم بیقرار میخندم به حال این دل پر از شرار میخندم نیامدی تو و بدجور حال من خوش نیست عجیب نیست که بیاختیار میخندم ز سوز آتش این انتظار میپوسم به حال و روز خودم زار زار میخندم پرندهای که نمکگیر دام و دانه شده پریده است برای چه کار؟ [میخندم] غزل سرود ز مدح تو بلبلی عاشق به روی شاخهی غم قار قار...
-
در سرم عشق تو ای یار همانست همان
چهارشنبه 10 تیرماه سال 1388 08:38
در سرم عشق تو ای یار همانست همان در دلم حسرت دیدار همانست همان شعله آتش سودای تو در سر باقی است دل سوزان شرربار همانست همان غم و اندوه فراق تو همانست که بود زاری دیده خونبار همانست همان در دلم صبر دگر نیست همین بود همین جورت ای شوخ جفاکار همانست همان تیر مژگانت همان خون دلم میریزد ستم غمزه خونخوار همانست همان چشم...
-
ما منتظریم
یکشنبه 7 تیرماه سال 1388 21:22
ما منتظریم از سفر برگردی یک روز شبیه رهگذر برگردی با کاسه آب و مجمری از اسپند ما آمدهایم پشت در برگردی وقتی سر شب که رفتنت را دیدیم گفتیم نمیشود سحر برگردی ما منتظر توایم آقا نکند یک جمعه غروب بی خبر برگردی من گوشه نشین کوچه برگشتم ای کاش که از همین گذر برگردی پرواز نمیکنیم از اینجا باید در فصل نبود بال و پر...
-
عریضهها را چاه کجا مىبرد؟
جمعه 5 تیرماه سال 1388 20:11
خاموشتر از چراغ مرگیم روشنتر از آفتاب کجایى؟ عقربکهاى ساعت، تا کى به گرد خود گردند، بیهوده در صفحه غیبت. در گرگ و میش سحرگاه، پایان دروغ را انتظار مىکشیم. آن روز که بیایى، جهان براى خوشبختى ما تنگ است. آغاز و فرجام خویش را در تو مىجوییم. این گریه را پایانى است اگر، اشک راه خود را بداند و بر هر دامانى نریزد. پوست...
-
یاد ز ما میکردی
چهارشنبه 3 تیرماه سال 1388 14:50
کاش از لطف شبی یاد ز ما میکردی یاد از عاشق افتاده ز پا میکردی کاش بیمار فراقت که ز پا افتاده با نگاه ملکوتی تو دوا میکردی کاش میآمدی با یک نظر ای نخل امید گره از کار من زار تو وا میکردی کاش یک شب تو برای فرجت مالک من با دل سوخته خویش دعا میکردی همچو باران به سر شیعه بلا میبارد کاش میآمدی و دفع بلا میکردی پرچم...
-
خراب حور گردم!
دوشنبه 1 تیرماه سال 1388 08:31
نه چنان به گرد کویت، من نا صبور گردم که گر آستین فشانى، چو غبار دور گردم! من خسته در فراقت به کدام صبر و طاقت به ره فراغ پویم، ز پى حضور گردم؟ مَهل آن که خاک سازد اجلم به ناتمامى تو بسوز همچو شمعم که تمام نور گردم من اگر به خلد یابم ز تو جنس آدمى را ز قصور طبع باشد که خراب حور گردم به نیاز همچو (اهلى) سگ مى فروش بودن...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 خردادماه سال 1388 18:07
به نام او تو چند تا پست قبلی خواهرم یک کامنت گذاشته بود که دیدم واقعا حیفه اگه به عنوان پست قرارش ندم . راستی شعر هم از پدر شعر نو هستش : می تراود مهتاب می درخشد شبتاب نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک غم این خفته چند خواب در چشم ترم می شکند. نگران با من استاده سحر صبح می خواهد از من کز مبارک دم او آورم این قوم به...
-
من که باشم
پنجشنبه 28 خردادماه سال 1388 22:36
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس که دراز است ره مقصد و من نوسفرم ای نسیم سحری بندگی من برسان که فراموش مکن وقت دعای سحرم خرم آن روز کز این مرحله بربندم بار و از سر کوی تو پرسند رفیقان...
-
گلی گم کردهام
چهارشنبه 27 خردادماه سال 1388 22:46
گلی گم کردهام میجویم او را به هر گل میرسم میبویم او را گل من نی بود این و نه آنست گل من مهدی صاحب زمان است دلم اندر هوایش میزند پر شرر افکنده بر جانم چو آذر خوش آن روزی که با شم یاور او بمانند گدایان بر در او خوش آن روزی که من پروانه باشم فدای آن گل یکدانه باشم خوش آن روزی که من بر عهد دیرین نثار او کنم این جان...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 خردادماه سال 1388 09:59
در فلاکت و بدبختی، نباید امید را فراموش کرد. آب زلال باران از ابرهای سیاه سرازیر میشود
-
آقا بیا
شنبه 23 خردادماه سال 1388 13:57
آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد شاید دعای مادرت زهرا بگیرد آقا بیا تا با ظهور چشمهایت این چشمهای ما کمی تقوا بگیرد آقا بیا تا این شکسته کشتی ما آرام راه ساحل دریا بگیرد اقا بیا تا کی دو چشم انتظارم شبهای جمعه تا سحر احیا بگیرد پایین بیا خورشید پشت ابر غیبت تا قبل از آن که کار ما بالا بگیرد آقا خلاصه یک نفر باید بیاید...
-
مادرم روزت مبارک
جمعه 22 خردادماه سال 1388 10:15
تقدیم به روان پاک مادر،سجّاده نشینم که با پاکی قدومش وصفای وجودش سنگینی سکوتش نجابت وغرورش با زمزمۀ کلامش وبا جسم نحیفش در جذبه محراب ذکر و عبادت خلوت ودعا گستره وسیع جنّت بود وراه ورسم دعا کردن را بر من بیاموخت.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 خردادماه سال 1388 12:48
هرکه در این درگه مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند
-
یک روز زندگی
شنبه 16 خردادماه سال 1388 19:03
دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است، تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد ، داد زد و بد و بیراه گفت ، خدا سکوت کرد ، جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت ، خدا سکوت کرد ، آسمان و زمین را به هم ریخت ،...